کد مطلب:162528 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

ذبیح الله خسروی




رخشنده گوهری كه به شوق وصال یار

تاب و قرار در دل تنگ صدف نداشت



یعقوب بانگ وا اسفا بر فلك رساند

او لیك در فراق پسر وا اسف نداشت



گرگان كوفه را همه می دید رو به رو

قاصد برای شیر خدا تا نجف نداشت



می باخت نقد جان و ز سرمایه كم نكرد

سودی ذخیره كرد ولیكن به كف نداشت



بار دگر به سوی حرم شهسوار دین

آمد پی تسلی اطفال نازنین



سر زد چو مهر عارضش از مشرق حرم

هر ماهرو ستاره فروریخت بر جبین



بر چهره ها ز دیدن او گرد غم نشست

بر خاست زان شكسته دلان ضجه و انین



از روی مرحمت ز سر و چشمشان سترد

گرد ملال و اشك دمادم به آستین



پوشید كهنه پیرهنی بر تن شریف

شد عازم جهاد چو ضرغام خشمگین